• امروز : جمعه - ۲۸ اردیبهشت - ۱۴۰۳
  • برابر با : 10 - ذو القعدة - 1445
  • برابر با : Friday - 17 May - 2024
2

همواره همپای جلودار

  • کد خبر : 3041
  • 27 خرداد 1395 - 12:30
همواره همپای جلودار

انقلاب با انسان‌ها شروع می‌شود. انسان‌هایی که ابتدا در خود انقلاب می‌کنند و خود مبدأ انقلاب هستند. ۹۱ سال پیش در خانه آقای ممتحنی در سبزوار یک تولد، مبدأ یکی از همین انقلاب‌ها شد. انقلاب شعر علیه ظلم. انقلابی که با متولد شدن حسین شروع می‌شود. حسین وقتی به دنیا آمد که رنج همزاد مردم […]

انقلاب با انسان‌ها شروع می‌شود. انسان‌هایی که ابتدا در خود انقلاب می‌کنند و خود مبدأ انقلاب هستند. ۹۱ سال پیش در خانه آقای ممتحنی در سبزوار یک تولد، مبدأ یکی از همین انقلاب‌ها شد. انقلاب شعر علیه ظلم. انقلابی که با متولد شدن حسین شروع می‌شود. حسین وقتی به دنیا آمد که رنج همزاد مردم این سرزمین بود. خانواده ممتحنی اما با همه سختی‌های آن دوران، فارغ از مردم نیستند. با همه مشکلاتی که خودشان دارند، «خانه امید» مردم رنج‌دیده سبزوار شده‌اند.

سال‌های قحطی هم رسیده و سختی‌ها دوچندان شده است اما مجلس امام حسین(ع) در خانه‌شان برپاست و خانواده سبزواری اهل سبزوار بویژه خانواده‌های نیازمند را اطعام می‌کنند. حسین شب‌ها را خیلی دوست دارد. هوا که تاریک می‌شود می‌نشیند کنار مادر تا برایش کتاب بخواند. قصه‌های کلیله و دمنه، امیر ارسلان نامدار، اشعار امام حسین(ع)، حضرت علی‌‌اصغر(ع) و حضرت عباس(ع) آنقدر برایش تکرار شده که می‌داند الان مادر چه کلمه ‌داستان یا شعر را می‌گوید. چند سال بیشتر ندارد که تعزیه‌خوانی هم می‌کند و شعر تعزیه هم می‌گوید. در سال‌های ورود متفقین، او نوجوانی را پشت سر گذاشته و درس خوانده و معلم شده است. قحطی فشار می‌آورد، او رنج را به تصویر می‌کشد: نان گران است و غم فراوان است

قند کمیاب و غصه ارزان است
گوشت هر چند پربهاست ولی
قلب‌ها جای گوشت بریان است
یک دل شاد نیست در ایران
خلق را سیل خون بی‌امان است

در میان جریان‌هایی که با رژیم شاه مبارزه می‌کنند، حزب توده سرشناس‌تر است، اما حسین ممتحنی می‌داند که این جماعت حمایت از محرومان را لقلقه زبان دارند. به زبان شعر نقدشان می‌کند:

آنان که انحطاط وطن آرزو کنند
یاران ظاهرند که کار عدو کنند
بر سینه سنگ توده زنند از برای خویش
شاید ازین معامله آبی به جو کنند
خواهند تا که با کمک حرف‌های پوچ
صد نیشتر به پیکر ایران فرو کنند
خواهند در لفافه تعدیل کار و مزد
کاخ امید ما همه را زیر و رو کنند
این خائنان پست ندارند آبرو
کی بهر ما و تو طلب آبرو کنند

آنها را نقد می‌کند وخودش با ادبیات مسلمانی علم دفاع از محرومان را بلند می‌کند:

در کشوری که کس نشناسد بهای کار
بیچاره کارگر چه کند با خدای کار
از صبح تا به شام کشد رنج و عاقبت
جز ناسزا و زشت نبیند سزای کار
ارباب کار مزد دهد گر به کار‌گر
از بهر بندگی دهدش نز برای کار

دم‌دم‌های ۲۸ مرداد است که او کودتا را پیش‌بینی می‌کند. می‌گوید از همان جوابی که مصدق به آیت‌الله کاشانی داده بود، فهمیده است که کار مصدق هم تمام است. سال‌های بعدتر انجمن حجتیه از اشعار حمید سبزواری استقبال کرده بود. شعرهایش اما وقتی رنگ ضدیت با ظلم پهلوی را گرفته بود، حلبی، سردسته انجمن حجتیه در گوشش گفته بود: ما بنا نداریم با این بابا (شاه) در بیفتیم. همین شد که حسین دیگر برای آن انجمن شعر نخواند. آخر مگر می‌شود، زندگی ائمه را به تصویر کشید و با ظلم زمانه مقابله نکرد؟! شعرهای سیاسی- اجتماعی‌اش، ولو درباره تبلیغات «حمام عمومی» سروده می‌شد، عواقب داشت و حکومت برخورد می‌کرد. از اخراج از اداره فرهنگ (آموزش و پرورش فعلی) و مخفی شدن در اسفراین بگیر تا کار در معدن کرومیت و منگنز و حتی اجاره حمام! اما او آرام و قرار نداشت، شغل عوض کردن‌ها به استخدام در بانک بازرگانی سبزوار ختم شد. بعد به تهران آمد.  سال‌های بعد از ۱۵خرداد است. آقای حمید در تهران مجلس شعر هم دارد. چند سال بعدتر که جشن‌های ۲۵۰۰ ساله برگزار می‌شود، ساکت نمی‌نشیند:

ای ساز کرده قصه زال زر
از دست داده دانش و کر و فرّ
از دخمه برون به در آورده
دندان گیو و جمجمه نوذر
می‌بینمت به معرکه چون ضحاک
آنک نوای کاوه آهنگر
مردم ز بند رسته و بربسته
دست تو و قبیله تو یک‌سر…

خودش اینطور می‌گفت: «از مدت‌ها قبل از حادثه‌های انقلاب اسلامی شعر انقلابی گفتم، زمانی که صنعت نفت را ملی کردند، باز هم منافع دست بیگانگان بود و ثروت مردم را می‌بردند. شعری گفتم با این مطلع «نفت ملی وطن گرو رفته» البته نتوانستم این شعر را جایی چاپ کنم. آن زمان معلم بودم. به من خاتمه خدمت دادند و در مشهد محاکمه شدم». استاد پا به پای انقلاب آمده است، پا به پای امام: «امام(ره) در صدر انقلاب بود، من بارها گفته‌ام هرچند امام(ره) به امامت نرسیده، اما کارش کار امامانه بود. امام(ره) باعث شد ما گرد هم جمع شویم و شرایط را بشناسیم. امام(ره) مردم را به حرکت درآورد. ما نزد امام می‌رفتیم و دست ایشان را می‌بوسیدیم. ایشان آنقدر سلیم و افتاده بودند که کسی را از خود نمی‌رنجاندند، مگر کسی که دشمن خدا بود». انقلاب پیروز نشده است هنوز. شهید بهشتی حمید سبزواری را می‌بیند. شعری که برای «شهدای انقلاب» گفته را می‌شنود و در حالی که هنوز هیچ خبری از «۲۲ بهمن» و «جمهوری اسلامی» نیست، به استاد می‌گوید: «آقای حمید شعر برای جمهوری بگویید. به جدم ما پیروز خواهیم شد. شما، آقای حمید برای «جمهوری اسلامی» شعر بگویید». بیشتر در جلسات شاعران شرکت می‌کند. شاهرخی، اوستا، سپیده کاشانی و مشفق کاشانی معمولاً پای ثابت این جلسات بودند. در بعضی جلسات هم آقای خامنه‌ای شرکت می‌کردند. حالا دیگر خیلی از بچه‌های انقلابی اشعارش را می‌شناختند. معروف است در خانه‌ای پشت کاخ نیاوران «خمینی ‌ای امام» را می‌سازند. بی‌واهمه. قافله‌سالار شعر متعهد، «ای مجاهد، ‌‌ای مظهر شرف/ ‌‌ای گذشته ز جان در ره هدف» را برای رهبر نهضت انقلابی مردم ایران می‌سراید. وقتی این سرود را در فرودگاه برای امام(ره) می‌خوانند، سبزواری در ۴-۳ کیلومتری فرودگاه در میان غلغله جمعیت مانده است.  امام آمده است.  امام در فرودگاه است که می‌خوانند «خمینی ‌‌ای امام» را. امام به بهشت زهرا می‌رود. آنجا هم سبزواری انقلاب کرده: «برخیزید ‌ای شهیدان راه خدا»

انقلاب امام پیروز می‌شود:

این بانگ آزادی ست، کز خاوران خیزد
فریاد انسان‌هاست، کز نای جان خیزد
اعلام توفان‌هاست، کز هر کران خیزد
آتشفشان قهر ملت‌های در بند است
حبل المتین توده‌های آرزومند است
الله‌اکبر، خمینی رهبر

سبزواری به انقلاب جان داده، از انقلاب جان گرفته است. آنقدر انقلاب را فهمیده است که می‌داند نباید انقلاب را تنها گذاشت. انقلاب ادامه دارد و شعر حمید هم. شناسنامه روزهای انقلاب است. کمتر اتفاقی است که به انقلاب مربوط باشد و انعکاس آن در شعر استاد نباشد. اردیبهشت ۵۸ که استاد شهید مطهری توسط گروهک فرقان شهید می‌شود، استاد سبزواری دست دل روی کاغذ می‌برد و می‌سراید:

ای مجاهد شهید مطهر
مرتضی را چون آیینه مظهر
ای شهید ره حکمت و علم
خون تو حافظ دین و دفتر
و…

امام سرود این ترانه را تحسین می‌کند.

قطار انقلاب در حرکت است و این پویایی منافقان و دشمنان انقلاب را به هراس آورده است. زین جهت، داس ترور به راه می‌افتد و می‌خواهد که انقلاب را ناکام بگذارد. بهشتی و۷۲تن از یارانش شهید می‌شوند. رجایی و باهنر را نیز منافقانه به شهادت می‌رسانند. شعر حمید اما زنده است:

هر دم از این رهگذار رهگذری می‌رود
وز پی مردان مرد پی سپری می‌رود
عرصه نگردد تهی گرچه ز همسنگران
گه جگری می‌درند، گاه سری می‌رود
… راه رجایی به جاست، شور رهایی به پاست
گرچه زنام‌آوران، ناموری می‌رود
بی‌هنران را بگو، گنج هنر زان ماست
گرچه زملک هنر باهنری می‌رود

جنگ و سال‌های دفاع‌مقدس برای حال اهل درد جور دیگری است. استاد حمید سبزواری اما برای فتح و ظفر دلیرمردان جبهه‌های حق علیه باطل، چه‌ها که نمی‌کند. «خجسته باد این پیروزی» را همه شنیده‌اند حتما: «اگر مایه ناباوری نباشد مثل این بود که به من الهام شده است. خرمشهر که با جنایت بعثی‌ها و جانفشانی رزمندگان «خونین‌شهر» نامیده می‌شد در تصرف بود، دلم می‌خواست از نزدیک، دلاوری‌های رزمندگان را شاهد باشم. به من گفتند رفتن به خرمشهر امکان‌پذیر نیست، و من شاعر که احساساتم خارج از اختیارم بود اصرار داشتم، لذا پذیرفتند مرا تا نزدیک خرمشهر ببرند و به آبادان رفتم. در آنجا با خلق و خوی رزمندگان آشنا شدم و مطمئن شدم عزم و اراده آنها باعث پیروزی خواهد شد.

تحت تاثیر حالات شاعرانه‌ام که از بچه‌های جبهه ناشی می‌شد به الهام مورد نظر دست یافتم و همان جا در جبهه، سرود خجسته باد را سرودم:

از صلابت ملت و ارتش و سپاه ما
جاودانه شد از فروغ سحر پگاه ما
صبح آرزو دمیده از کرانه‌ها
شاخه‌های زندگی زده جوانه‌ها
این پیروزی خجسته باد این پیروزی»

مفهوم «جانباز» را هم، آنقدر که سبزواری در سروده‌هایش به کار برده، معمول شده است. مطلع «خواهرم برادرم‌ای جانباز، همره دلاورم ای جانباز، ‌‌ای تو یار و یاورم ‌ای جانباز، نور چشم کشورم ‌ای جانباز» را برای همین سرود که ادبیات مردم را نو کند. سبزواری مفاهیم انقلابی را با سروده‌هایش جا انداخت اگرنه خیلی‌ها حتی پس از انقلاب، مجروحان و نقص عضوی‌های انقلاب و دفاع‌مقدس را «معلول» می‌خواندند. مفهوم «جانباز» را او جا انداخت.  و مگر می‌شود شعر سبزواری تمام شود. او که در همین سروده  «خجسته باد» امام را به «باغبان» تشبیه کرده، پس از رحلت ایشان فی‌البداهه و از پشت تلفن باز همراه درد و غم انقلاب است: «ببار از دیده، دامن دامن ‌ای اشک/ که غم زد آتشم در خرمن ‌ای اشک/ که بر این آتشم آبی فشانم/ چو خشکیدی تو در چشم من‌ ای اشک/ دریغا ‌ای دریغا‌ ای دریغا/ خدایی سایه‌ای رفت از سر ما…»

بعد از امام، یار و همراه رهبر انقلاب است:
«ای یاد تو شورافکن و پیغام تو پرجوش
آوای تو نجوای هزاران لب خاموش
آنجا که تو رخساره نمایی همه چشمند
وانجا که سخن ساز کنی جمله جهان گوش
در سینه تُرا گر نه غم خلق جهانست
از نای تو شکوای قرون از چه زند جوش
فریاد تو ویرانگر بنیان نفاق است
ای پرچم توحید ترا زیب بر و دوش
بانگ تو خروشی است ملامت‌گر تاریخ
برخاسته از نای هزاران لب خاموش»

شعرخوانی امسال استاد در حضور رهبر معظم انقلاب حال و هوای دیگری داشت. وقتی شاعران تک‌تک شعر می‌خواندند؛ قزوه نوبت را به استاد داد. قزوه از حمید سبزواری با عبارت «بزرگ جماعت شعر انقلاب» نام می‌برد و می‌خواهد او شعرخوانی را شروع کند. اولین آفرین آقا را اولین بند از شعر او دشت می‌کند:

خوش‌نشینان ساحل بدانند
موج این بحر را رامشی نیست
دل به امید رامش نبندند
بحر را ذوق آسایشی نیست

آقا آفرین می‌گویند. آخرین بیت هم علاوه بر آفرین آقا، آفرین و احسنت جمعیت را می‌گیرد:

خوش‌نشینان ساحل بدانند
تا که دریاست این شور و حال است
چشم سازش ز دریا ندارید
سازش موج و ساحل محال است

آقا می‌گویند: «طیب‌الله آقای حمید. شعر جوانانه‌ای بود، معلوم می‌شود در ۹۰ سالگی هم می‌توان شعر جوانانه گفت». حالا اگرچه در تاریخ وفات سبزواری ۲۲ خرداد ۹۵ را می‌نویسند اما مگر نشنیده‌ایم از حافظ که: «هرگز نمیرد آن‌که دلش زنده شد به عشق».

لینک کوتاه : https://news.mostaghel.ir/?p=3041

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از بررسی در سایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی توهین، تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.